هفت شب با حافظ، هشت روز با مولوی به روایت یک هالیوودی مینی مالیست...

همیشه شب اول هر چیزی با شب های بعدی همون چیز فرق داره. خیلی هم فرق داره. شب اولی که کفش نو می خریم. شب اولی که دوچرخه خریدیم. شب اول قبولی دانشگاه. شب اول زندگی مشترک. شب اول به دنیا اومدن بچه مون. و شاید شب اول قبر! (این آخری رو تجربه نکردم هنوز ولی به قرینه قبلیا حتما این هم فرق داره). نمیدونم چرا ولی حدس میزنم توی شب های اول به دنیایی نزدیک میشیم که من اسمشو گذاشتم سیاره عاشق ها. بزارید داستانمو اینطوری ادامه بدم:

یکی از بخش های برنامه نود گذشته* اختصاص داشت به پیرمردی که عاشق پرسپولیس بود. ظاهرا زندگی این بنده خدا با یک پراید و مسافرکشی میگذشت اما کل کار و زندگی واقعیش لباس های پرسپولیس و عکس هایی بود که با بازیکنان این تیم گرفته بود. از همه ی اینا جالب تر این که -به نظر من- این بنده خدا عاشق هواداری پرسپولیس بود نه مثلا عاشق این که بازیکن پرسپولیس بشه. خداییش انتخاب هوشمندانه ای هم هست. همه ی ما عاشق شدیم و میدونیم که خود عاشق بودن بیشتر از به معشوق رسیدن لذت بخشه. خب اگه عاشق بازی کردن در پرسپولیس باشی میتونی به هر نحوی شده بازیکنش بشی و تمام. ولی هواداری یه تیم ته نداره و اینطوری اجازه داری همیشه عاشق بمونی!

مطمئنم این عاشق مثل همه ی عاشقای دیگه کلی سرزنش شده و سر کوفت خورده ولی علیرغم همه ی این سرکوفت ها باز هم دست از معشوقش برنداشته. اگه به یاد داشته باشین داستان اول کتاب "ناصر ارمنی" امیرخانی هم درباره ی جوانی بود که عاشق جمع کردن در نوشابه های زمزم بود. دیگه نمیخوام از عشاق سینما، عاشقان موتور و ماشین و... صحبت کنم. همه ی این عشاق به نظر من متعلق به سیاره ی دیگری هستند به نام سیاره عاشق ها. آدمای این سیاره دو ویژگی خیلی بارز دارن: اول این که جسور و شجاع اند و دوم این که دوست دارن خودشون باشن و نه کس دیگه ای. "جسور" اند چون طعنه و کنایه بقیه براشون مهم نیست و "خودشون هستند" چون براشون مهم نیست جامعه چه استانداردهایی واسه یه زندگی خوب تعریف کرده. اونا به روشی که فطرتشون بر اساس اون شکل گرفته زندگی میکنن.

خلاصه وقتی توی شب اول هستی، چون واقعا عاشق اون چیز خاصی، به اتمسفر سیاره ای نزدیک میشی که برای ساکنانش لذت و زندگی دو واژه مترادف اند و اینطورمیشه که شب اول اینقدر لذت بخشه و فرق داره با همه ی شب های دیگه.

نمی خواستم اینقدر طولانی بشه. مقدمه ی کوتاهی در مورد حافظ هم نوشته بودم که میذارمش برای شب های بعد. اما برای امشب یکی از دوست داشتنی ترین غزل های حافظ رو با هم میخوانیم. ظاهراً آیت الله قاضی این غزل رو در قنوت یا سجده ی نماز شبش می خونده:

 

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب / ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد/گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند / زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم / با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا / برخیز و عزم جزم به کار صواب کن

 

*این متن در اسفند ماه سال ۹۶ نوشته شده است.