یکم- سرعت رشد تکنولوژی تاریخ مصرف اندیشه ها را بسیار کوتاه کرده است. اگر آرای فلاسفه و دانشمندان در قرون گذشته چندین سده دوام داشت، چند دهه پیش نظرات صاحب نظران چندین سال بر صدر بود و حال، گاه به سال هم نمی رسد.
این تاثیر شگفت و وحشتناک صنعت و تکنولوژی بر علوم انسانی و غیر انسانی از یک طرف اثبات می کند که نمی توان تکنولوژی را صرفا ابزار دانست و از طرف دیگر آرام آرام جای مهندسان و دانشمندان علوم انسانی را به عنوان پرچمداران تفکر بشری عوض خواهد کرد. این سرعت شتاب گرفته با مباحث مطروحه در سالهای اخیر از قبیل هوش مصنوعی، یادگیری عمیق، کلان داده، بینایی ماشین، داده کاوی، یادگیری ماشین و.... می رود تا تفکر و تمدن بشری را در اختیار مهندسین قرار دهد. اما قبل از متولد شدن شرکت های عظیم و غول آسایی همچون گوگل، مایکروسافت، فیس بوک، SpaceX، Deep Mind و غیره و تاثیر آنها -و بالطبع مهندسین آن ها- بر افکار جهانیان، ذهن و فکر بشریت در اختیار چه کسانی بود؟
دوم- فلاسفه از زمان سقراط خود را مهتر عالمان می دانستند و این ادعا را تا همین چند صد سال پیش نیز داشتند. علوم تجربی و علوم پایه و بالاخص فیزیک جدید اهمیت چندانی نداشت، چنان که سقراط می گفت تنها خرد ناب برای درک هستی کافیست و نیازی نیست که از تجربه و مشاهده استفاده کنیم. از این رو بود که تقریبا تا دو هزار سال پس از ارسطو کسی به خودش زحمت نداد که ببیند آیا براستی اجسام با وزن های مختلف با سرعت های متفاوت سقوط می کنند یا نه! می گویند گالیله با انداختن اجسام از برج کج پیزا نشان داد این نظریه نادرست است.
سوم- تکنولوژی اما زهرش را بر علوم انسانی نیز ریخت. اندک اندک و پس از انقلاب صنعتی در اروپا، علوم پایه بطور جدی وارد معقولات شد. موضوع از این هم فراتر رفت بطوری که توسعه ی فیزیک مدرن آرام آرام پای مسایلی که قبلا در حوزه فلسفه بود را به فیزیک باز کرد. مثلا دکارت در قرن ۱۸ در کتاب سنجش خرد ناب درباره ی ازلی بودن یا مستحدث بودن جهان بحث می کند و این مسایل را تناقضات زاییده ی خرد ناب می داند، اما در اوایل قرن بیستم و پس از طرح نظریه ی انبساط جهان توسط هابل این موضوع به حوزه فیزیک مدرن منتقل شد.
چهارم- فارغ از تمام این حدس و گمان های شبه علمی و البته غیرعلمی تنها رسته ای که تاثیر و تفوقش را بر همه ی شاخه های دیگر حفظ و بلکه بیشتر کرده، ادبیات است. ادبیات در هر زمان و مکانی بروز و ظهور متفاوتی داشته گاهی به شکل شعر، گاهی با خطابه، گاهی با نمایش نامه و در این عصر نیز با رمان. اما وجه مشترک همه ی این شعب متفاوت آن است که همیشه بر توده ی وسیعی از مردم تاثیر گذاشته است. این تاثیر از آن روست که جنس ادبیات از جنس رسانه است و هر آنچه رسانه باشد خوراک تفکر بخش وسیعی از جامعه خواهد شد. تکنولوژی نیز از آن زمان که رسانه های جدید را اختراع کرد تا این اندازه بر ذهن و فکر بشریت تاثیر گذار شد.
پنجم- بزرگ ترین دستاوردهای ادبیات تمدن نو، در رمان تجلی می یابد. شاید بگویید رمان همان داستان است و داستان هم که از قدیم الایام وجود داشته، اما این چنین نیست. یکی از پیامدهای مدرنیته و تکنولوژی، تنهایی و خود گویی انسان بود. این تنهایی و خودگویی منجر به اختراع مدیوم جدیدی در ادبیات شد که رمان نام گرفت. به قول شهید آوینی : ".....رماننویسی را هرگز نمیتوان با اسطوره پردازی و یا حتی قصهپردازی بشر در گذشتهها قیاس کرد؛ رمان ماهیتاً پدیداری متمایز از اسطوره و یا قصههای کهن است. خودبنیادی یا سوبژکتیویسم یکی از خصوصیاتی است که رمان را از اسطوره و یا قصههای کهن متمایز میدارد و این تفاوت، عرضی کوچکی نیست؛ یک تمایز جوهری ذاتی است. در اینجا فرصت بحث دربارهی این خودبنیادی وجود ندارد، اما همین بس که رمان یک منولوگ خیالی و توهمی است که صورتی مکتوب یافته و از پذیرش فطری انسان نسبت به قصه نیز سوءاستفاده کرده است. نه آنکه بشر تا این روزگار مونولوگ درونی نداشته و خیالپردازی نمیکرده است، نه؛ اما این هست که بشر تا پیش از این هرگز به فکر نمیافتاده که حدیث نفس خویش را بنویسد و به دیگران عرضه کند. انسان قدیم نه برای انسان و نه برای هنر شأنیتی چنین قائل نبوده است که او را بدین تصور برساند. خیلی چیزها میبایست تغییر کند تا تصوری اینچنین ایجاد شود که هر خیالپردازی به خود جرأت نوشتن بدهد و یا در خیالپردازیهای دیگران جاذبیتی ببیند. رمان فقط در ظاهر شبیه قصههای کهن است و در باطن اصلاً شباهتی با آنها ندارد ـ نه در نیت قصهپرداز، نه در غایت پرداخت، نه در نحوهی پرداخت و نه در نسبت قصه با واقعیت خارج از انسان و حقیقت وجود او … و مهمتر از همه، همین آخری است که تکلیف کار را معین میدارد....."
از این روست که به نظر من رمان زاییده ی مشترک تکنولوژی و ادبیات است. اگرچه پدر رمان ادبیات و عصر باستان است اما مادر او تکنولوژی و عصر جدید است.
ششم- به دلایل مختلف، روسیه کشور زیباترین رمان های کلاسیک دنیاست. و البته در این بین آثار داستایوسکی فاصله ی نسبتا زیاد خود را با دیگر منشورات این حوزه حفظ کرده است. بسیاری از متفکران هم عصر داستایوسکی و بعد از او متاثر از آثار او بوده اند. از فیلسوف های اگزیستانسیالیست گرفته تا سوررئالیست ها، روانشناسان و حتی فیزیک دان ها. نیچه، فروید، تولستوی و انیشتین برخی از این متفکرین اند.
هفتم- گذشته از همه ی اینها داستایوسکی نویسنده ای ست که انگار برای جامعه ی امروز ایران می نویسد. او کسی است که در دوره ای ظهور پیدا کرد که روسیه میان سنت و تجدد دست و پا میزد همچنان که ایران امروز چنین است. روسیه کشوری شرقی با تمام ویژگی های کشورهای شرقی است. کشورهای شرقی اگر به ضرب و زور هم بخواهند ادای بی دین ها را دربیاورند باز هم یک جای کارشان می لنگد و ایران نیز مثل روسیه کشوری شرقی و دین دار است. البته واژه ی دین دار را در اینجا با تسامح بسیار به کار بردم. منظورم این است که کشورهای شرقی به غیر از مناسبات مادی مناسبات دیگری را در اداره ی امور خود، جامعه و کائنات در نظر می گیرند که این تفکر ماورایی آنها الزاما به نوعی دین داری منتهی می شود. موضوعاتی که داستایوسکی در موردشان می نویسد نیز همان طور که گفته آمد مناسب حال جامعه ی امروز ایران است: عشق، نهیلیسم و پوچ گرایی، ضرورت وجود دین، اعتیاد در انواع متنوعش و ...
هشتم- فرم و بیان داستایوسکی نیز از دیگر وجوه زیبایی آثار اوست. داستایوسکی به زیبایی هر چه تمام تر موضوعات مدنظرش را در زرورق داستان های روان کاوانه می پیچد و آن چنان صحنه هایی را می آفریند که انگار او تمام این صحنه ها را با چشمان خود دیده و حال تنها آن ها را روایت می کند. مثلا به این میزانسن از کتاب جنایت و مکافات که در آن راسکلنیکفِ قاتل و سونیایِ روسپی انجیل می خوانند گوش کنید:
نهم- انگار سونیا پیامبری ست که کلمات کتاب خدا را بر قلب قاتل نازل می کند. و داستایوسکی آنچنان این دکوپاژ را درست نوشته و اشخاص را از تیپ به شخصیت رسانده که خواننده نه این که با یک قاتل یا با یک روسپی همذات پنداری می کند و نه این که آنها را در گناهشان مقصر نمی داند و حتی نه این که قرائت کتاب خدا را از زبان یک روسپی تصنعی و منبرگونه نمی یابد، بلکه شیفته این پیامبر روسپی و آن قاتل مومن نیز می شود. این را مقایسه کنید با برخی رمان ها و سریال های ایرانی که گاه تلاوت قرآن از زبان روحانی اش هم ساختگی و مبتذل است.
آخر- تا به حال هیچ رمانی را دو بار نخوانده ام، غیر از رمان های داستایوسکی. البته اگر بخواهم راستش را بگویم بار اول می خوانمشان و بار دوم گوش می کنم. داستایوسکی را بخوانید، البت با ترجمه ی مهری آهی. داستایوسکی را گوش کنید، البت با صدای آرمان سلطان زاده.